به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، اوایل هیچ آرزویی نداشتم، بدون رؤیا میخوابیدم و صبحها هم هیچ عجلهای برای بیدارشدن نداشتم انگار که خودم از خودم کنار میکشیدم، ناامیدی و گوشهگیری به طور متوالی به سراغم میآمد اما با خودم گفتم که تا کی ناامیدی!
یه سیب رو که بیندازی هوا تا بیفته پایین هزار تا چرخ می خوره، فعلاً باید بیشتر حواسم به «رضا» باشه، نامزدم رو میگم، تازه دوماهه که عقد کردیم، یخ رابطمان تازهتازه داره آب میشه، شنیدید که می گن «کبوتر با کبوترباز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز» شرایط رضا هم مثل خودمه، از طریق یکی از دوستانم به هم معرفی شد، اولینبار که اومد خواستگاریم به هش جواب رد دادم، نمی دونم چرا، اما دوباره دوستم واسطه شد...
مهریهام ۱۵ تا سکه است
راستش من برای تضمین خوشبختی به مهریه سنگین اعتقادی ندارم، پانزدهم ماه رمضان مصادف بود با شب میلاد امام حسن مجتبی (ع)، با توسل به آن حضرت، رضا با ۱۵ تا سکه مهرم کرد، البته زیارت ۱۴ معصوم هم ضمیمه عقدمه.
رضا برنامهنویسه، سه سالی هست که تهران زندگی میکند، البته خانواده او ساکن شمال هستند، اگر اوضاع مالیمان خوب باشه، بعد عروسیمان تصمیم گرفتیم بریم تهران زندگی کنیم، تهران برای امثال من خیلی خوبه... وقتی یکی بخواهد تو جایگاه واقعی خودش قرار به گیره، گاهی اوقات مجبور برخلاف جهت آب شنا کنه...
تهیه جهیزیه، دغدغه اصلیام است
نفسش را با صدای پف بلند بیرون فرستاد و ادامه داد: سرت را به درد نیاورم، فعلاً دغدغه اصلیام تهیه جهیزیه برای زندگی مشترکمان است و حالا من هستم و روزهای پیش رویم...
«شبنم سعادتی»، موضوع امروز گزارش ما متولد ۱۳۷۰، دارای کارشناسی ارشد تاریختمدن ملل اسلامی از دانشگاه قم است.
خانواده شبنم ساکن روستای «دیزج آباد» هستند، شبنم بهخاطر یک بیماری ژنتیکی نابینا است و فقط نور را میبیند.
نابینایی و محدودیتهای آن
وقتی از او در مورد محدودیتهای نابینایی میپرسم میگوید؛ روزگار سختیها در ابتدا دشوار و ناامیدکننده به نظر میرسید، اما گاهی در میانه یا پایان راه میبینی که برخلاف تصورت بهترین اتفاق افتاده است، فقط این سختیها ما را پخته و آبدیده کردهاند.
بله نابینایی محدودیت میاره و این یک واقعیت است و نمیتوان کتمان کرد که محدودیتی ندارد و سختیها و مشکلاتی که ما با آن دستوپنجه نرم میکنیم بهمراتب بیشتر از بیناهاست و این کاملاً بدیهی است.
امثال من باید اراده کنند
من زمانی که کمسنوسال بودم برخی روزها آنقدر در فکر و خیال غرق میشدم که شب و روز را حس نمیکردم، چایی که خودم برای خودم میریختم تا در یکگوشه از خانه خلوت کنم یخ میزد و از دهن میافتاد، به خدا میگفتم که چرا من! چرا من باید این وسط نابینا میشدم و به این حال میافتادم، شاید از روی نادانی بود که سر خدا غر میزدم درحالیکه باید میپذیرفتم و ارادهام را قوی میکردم، آنهای که دچار نقص هستند باید اراده کنند، اگر اراده نکنند منزوی میشوند.
این سختیها به من آموخت که در زندگی فقط لحظات خوب را برای خود نگهدارم، لحظات لذتبخش با هم بودن و عشق را به دیگری تقدیمکردن...
هر کجا که میرویم کنده کاریها اجازه تردد تنهایی را به ما نمیدهد
وقتی از خانم سعادتی پرسیدم چرا برای ادامه زندگی تهران را انتخاب کردید؟ گفت: هر سال روز عصای سفید، مدیریت شهری موضوع مناسبسازی را محور صحبتهایشان قرار میدهند درحالیکه من بهعنوان نابینا چیزی در سطح شهر احساس نمیکنم، هر کجا که میرویم کندهکاریها اجازه تردد تنهایی را به ما نمیدهد، زنجان، جای مناسبی برای زندگی برای امثال من نیست، توی جامعه ما آن هم با این فرهنگ و در یک شهر کوچک و نگاه به قشر نابینا کار را بیشتر سخت کرده است، به همین خاطر تصمیم گرفتیم برویم، البته اگر از عهده اجارهبهای نجومی در تهران بر بیاییم اگر هم نشد مجبوریم در رشت زندگی کنیم.
اشتغال عمده مشکل نابینایان و معلولان است
خانم سعادتی موضوع اشتغال را دیگر دلیل کوچ از شهر و دیار خود عنوان کرد و گفت: اشتغال عمده مشکل نابینایان و معلولان است، البته افراد بینا هم تافتهجدابافته از امثال ما نیستند، اشتغال مشکل همه جوانان است، ولی قضیه برای امثال ما فرق میکند، ما حتی نمیتوانیم کارگری کنیم، به همین خاطر باید بیشتر حمایت شویم، افراد نابینا و معلولان شغلی ندارند که بخواهند به ازدواج و مستقل شدند فکر کنند.
شاید کمتر کسی بخواهد در مورد گذشتهاش حرفی به میان آورد، شبنم به اینجای صحبتهایش که میرسد، یک لبخند کج و کولهای میزند و با آهسته ادامه میدهد: دوست نداشتم حس و حال آدمهای بیکس و وابسته و سربار را به خود بگیرم، لیسانسه که شدم، حوصلهام نمیکشید در خانه دستخالی بنشینم.
فرش بافیام خیلی سرو صدا کرد
سال ۱۴۰۰ بود که تصمیم گرفتم فرشبافی رو یاد بگیرم؛ پریدم وسط حرفش با هیجان پرسیدم فرشبافی! آن هم شما با این شرایط! چطوری رنگها رو تشخیص میدادی؟ گفت: کدنویسی بود، اسم رنگها را با خط بریل مینوشتم و جداجدا هرکدام را در ظرف پلاستیک قرار میدادم، خانم کریمی، مربیام را میگویم روزهای اول خودش چشمهایش را میبست تا شرایطش کاملاً مثل ما باشد خودش با چشمبسته گره روی گره میزد و با ابتکاراتی که به خرج میداد، تونست توی ۸ جلسه به من و دوستم فرشبافی رو آموزش بده، برای خودش هم جالب بود که فرشبافی رو به دو تا نابینا یاد داده بود.
از او در مورد اولین کار فرشبافی سؤال میکنم میگوید: من اولین تابلوی که بافتم کلمه «بسمالله الرحمن الرحیم» بود، سال ۱۴۰۰ کار ما خیلی سروصدا کرد، دو تای دیگر هم تابلوفرش بافتم اما دیگر ادامه ندادم.
برای نابینایان فرشبافی سخت و طاقتفرساست
او دلیل ادامهندادن هنر فرشبافی را اینگونه بیان میکند؛ برای کسانی که شرایط ما رو دارند فرشبافی سخت و زمانبر است، ولی میشد بهعنوان سرگرمی و تفریح روش حساب کرد، ولی اینکه بخواهی از فرشبافی کسب و درآمد کنی آن هم با چشمانی که هیچ سویی ندارند زمانبر و طاقتفرساست.
قبولی در آزمون استخدامی آموزش و پرورش
سؤال میکنم شما سهمیه سهدرصدی دارید در آزمون استخدامی دستگاههای اجرایی شرکت کردید؟ بله، اتفاقاً سال گذشته آزمون ماده ۲۸ آموزشوپرورش شرکت کردم، اتفاقاً رشته منو نیاز داشت، دوستان بینایم سه چهار بار شرکت کردند قبول نشده بودن اما من برای اولینبار شرکت کردم و قبول هم شدم.
خب چه شد؟ بعد از طیکردن پرسه تحویل مدارک، مصاحبه و کلی و رفتوآمد در ظل گرمای تابستان، تو گروه پزشکی ازم پرسیدن چقدر میبینی، گفتم فقط نور! گفت بهسلامت!
یعنی رد شدی؟ آه سنگینی کشید و گفت؛ روز بعدش دوستم که شرایط منو داشت زنگ زد به هم گفت شبنم ما رو رد کردند، گفتم چرا، گفتند که شما مشکل بینایی دارید!
من حتی به خود وزارتخانه، دیوان عدالت اداری، بهزیستی، آموزش پرورش، استانداری، نماینده مجلس مراجعه کردم فایده نداشت و پرونده مو مختومه اعلام کردند، من نه حتی طرح درسم و نوشته بودم و آماده برای مصاحبه شده بودم ولی نشد که بشه و از این بابت خیلی متأسفم شدم...
خانوادهام همه جور پشتم بودند
نقش خانواده در کشف استعدادهای فرد انکارناپذیر است بهویژه خانوادههای که دارای فرد معلول و یا نابینا هستند زمینههایی شکوفایی استعدادی که فرد با آن روبهرو است را فراهم میکنند.
شبنم پذیرفته است که درد جزئی از زندگی است و سختیهای زندگی را باید باور کرد، دراینبین خانواده شبنم حمایت و پشتیبانیهای زیادی در فراز نشیبهای زندگیاش از او کردهاند.
در این مسیر ناهموار، مادر شبنم، چشمهای او میشود، به زندگی او روشنایی میبخشد تا مبادا شبنم احساس تنهایی و گوشهگیری کند، شبنم میگوید، مادرم همپای من جزوههایم را میخواند تا از همکلاسیهایم در دانشگاه عقب نمانم، عقب که نمیماندم هیچ؛ بقیه همکلاسیهایم که عقب میماند به سراغ من میآمدند.
مراسم دفاع از پایان نامهام یکی از باشکوهترین دفاعها در دانشگاه قم بود
شبنم جزو استعدادهای درخشان است، از او در مورد موضوع پایاننامهاش میپرسم و میگوید؛ موضوع پایاننامهام یک کتاب عربی بود که مربوط به رشته تحصیلی خودم میشد به زبان فارسی ترجمه و نقد کردم، هر چند در نوشتن پایاننامهام خیلی سختی کشیدم و حتی یکبار تصمیم گرفتم که کلاً انصراف بدم، ولی عقب ننشستم ادامه دادم تا اینکه مراسم دفاع من یکی از باشکوهترین دفاعها در دانشگاه قم بود، خیلی سروصدا کرد و نمره عالی هم گرفتم.
هر انسانی وقتی برای خودش در زندگی هدفش را مشخص کند، راهی یا ابزاری برای رسیدن به آن هدف پیدا میشود و در این دنیا هیچچیز بدون راهحل نیست، بههرحال هر کسی با شرایط شبنم باید اول خودش را به لحاظ روحی بسازد تا بتواند برای اهدافش در زندگی جنگ کند.
هدف شبنم
شبنم از اهدافش برای فصل جدید زندگیاش که با رضا شروع خواهد کرد صحبت میکند و میگوید؛ در حال حاضر اولین هدفم، فراهمکردن شرایط برای زندگی مشترکمان است و بعد داشتن یک شغل مناسب، خیلی مشتاق هستم که شغلم مرتبط با رشته تحصیلی خودم باشد، ولی خب اگر نشد، راضیام سر هر شغلی بروم تا کمکحال همسرم باشم.
سخنی با بهزیستی
در پایان مصاحبه از شبنم میخواهم که با بهزیستی، نهادی که چتر مهربانیاش را بر روی همه کسانی که شرایط او دارند گسترانده است چه صحبتی دارد، میگوید: قشر نابینایان دوست دارند هر روز، روز عصای سفید باشد و تنها به یک روز خاص در تقویم اکتفا نکنند...
از بهزیستی انتظار دارم بهجای اینکه مستمری ما را افزایش بدهد ما را صاحب شغل کند، تا خودمان کسب درآمد کنیم.
خانم سعادتی در حال حاضر ۹۳۳ هزار تومان ماهانه مستمری از بهزیستی دریافت میکند که از این مقدار هم بابت وامی که برای خرید گوشی اخذ کرده ماهانه مبلغی برای پرداخت وام کم میشود.
سوژه گزارش ما ضمن نگرانی از شرایط میگوید: با این شرایط من برای تهیه جهیزیهام ماندهام، پدرم کارگر است و بهغیراز من هم دو فرزند دیگر دارد، امیدوارم بهزیستی چتر حمایتش را بیشازپیش بر رویم بگستراند.
اوایل هیچ آرزویی نداشتم، بدون رویا میخوابیدم و صبحها هم هیچ عجلهای برای بیدارشدن نداشتم انگار که خودم از خودم کنار میکشیدم، ناامیدی و گوشهگیری به طور متوالی به سراغم میآمد اما با خودم گفتم که تا کی ناامیدی!
کد خبر 116932
نظر شما