منزل پنجم؛ مسیر راهپیمایی به سوی کربلا

عطش رسیدن به کربلا در منزل پنجم راهپیمایی "کاروان امید" از همین نقطه آغاز شد. از جایی به نام موکب امام رضا که کمی قبل تر از سایر موکب ها به استقبال زائران آمده بود. قرارشان را همان جا حوالی ساعت ٦ گذاشتند، پس از کمی استراحت و خواب راهشان از نزدیک ترین عمود شروع شد .

به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل، عده ای جلوتر، پرچم دار شدند.... تعدادی از پشت سر، چفیه به گردن در هیبت دسته های حسینی، کوچه پس کوچه های محرم های ایران کمی عقب تر راه افتادند....فرقی نمی کرد اسمت در لیست بهبود یافته ها باشد یا فرزند بهزیستی یا معلولان، دعوت نامه که بدستت رسید یعنی میزبان خودش آذوقه سفرت را مهیا کرده، اصلا میهمان اقا که باشی چنان مسیر سفرت را هموار می کند که یادت می رود اصلا از نجف تا کربلا چند کیلومتر است! بگویند هزار کیلومتر هم دعوتی "عباس" که باشی خودش عمود دلی می شود که به عشق حسین این راه سخت را برگزیده است، کافیست دلت را به راهیان کربلا بسپاری، یک نفر خم می شود تا تکیه گاه آن دختری باشد که بدون ویلچر حتی نمی تواند یک قدم بردارد، اصلا دعوتی اقا که باشی فقط کافیست خودت رو بسپاری به راه.....راهی که فرمان گرفته است برای عزاداران حسین همیشه باز باشد و فراخ... مسیر کاروان از عمود ۲۸۰ شروع می شود، اگرچه راه سخت و گرما زجراور است أما کمتر کسی از میان کاروان حاضر مَی شود بدون پای پیاده و پیوستن به سایر زائران به کربلا برسد..... 
اشک شوق بچه ها از همان عمودهای اول سرازیر مَی شود. در مسیر هزار و ۴۰۰عمود زده اند ، در دمادم صبح ، در گرگ و میش صبح یکشنبه ، نیمی از عمودها را که پشت سر مَی گذارند، برخی مربی ها می گویند هرکس بخواهد می تواند برگردد، بچه ها اما گوششان صداها را نمی شنود، اصلا انگار کسی تاول های پا و صورت ها آفتاب زده را نمی بیند... کسی رد صدا را نمی گیرد، کاروان محکم به راهش ادامه مَی دهد…
به هر موکب که می رسند ، فرقی نمی کند ایرانی یا عراقی ، خادمین با گرمی به استقبالشان مَی روند، بچه ها را که مَی بینند، سریع دست بکار مَی شوند، یک نفر اب مَی اورد، آن دیگری چای مَی ریزد، یک زن که در کنار خیابان صندوق عقب ماشینش را بالا زده سریع می شتابد به سمت دخترها...،برایشان فلافل لقمه می گیرد، یک ظرف پر بادمجان و گوجه سرخ کرده ، به زبان عربی می گوید که شماهم مثل بچه های من هستید باید بخورید تا جان بگیرید...دخترها لقمه ها را که مَی گیرند باز دلش آرام نمی شود، با کیسه خرما و فلاکس چای مَی دود دنبال دخترها... بریده بریده صدایشان می زند، می گوید چای نخورده نمی گذارم بروید، کیسه هایشان را پر از خرما مَی کند بعد هم شبیه آنهایی که از فرزندشان دل مَی کنند نگاهش را به جاده ای مَی دوزد که هر لحظه باریک تر و باریک تر مَی شود….

خسته راه نمی شوم

زهرا دختر ۱۶ ساله ای است که اسمش در لیست فرزندان بهزیستی ثبت شده، با اینکه گرما طاقت فرسا چهره جوانش را خسته  کرده ولی می گوید خسته نیستم و آمده ام تا پیاده مسیررسیدن به ابا عبدالله را طی کنم. 
زهرا را می توان جزو عاشقان حسین دانست که برای حرکت لحظه شماری می کند و می خواهد هر چه زودتر کنار پدرش ابا عبدالله آرام بگیرد. 

خوشحالم که قرعه به نامم افتاده

اما هادی هم کمتر از زهرا عاشق حسین نیست. به سختی راه می رود، پاهایش تاول زده ولی گوشش به این حرفها بدهکار نیست و می گوید:مگر چند بار از طرف ابا عبدالله طلبیده می شوی. 
این فرزند بهزیستی آنقدر خوشحال است که در این سفر معنوی قرعه به نامش افتاده که حرکت عقربه های ساعت برایش معنایی ندارد و به تنها چیزی که فکر می کند حسین است و بس.

کد خبر 65136

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 0 =