آن روز سردار، با تمام عظمت و ابهتی که از نامش برمیخاست ، با گامهایی آرام و نگاهی سرشار از شفقت وارد جمع کودکان شدند. صحنههایی که شاهدش بودیم، گویی از نقاشیهای خیالانگیز کودکانه و مهربانی به واقعیت پیوسته بود .
با صبوری مثالزدنی و فراغ بالی حیرتانگیز، در کنار دختران ما نشستند . گویی سالهاست که با این جمع انس و الفت داشت. هیچ عجلهای در کارشان نبود، تمام وقت و توجهشان را به این غنچههای کوچک اختصاص داده بودند.
شاهد بودم که چگونه با خوشرویی و لبخندی دلنشین، به حرفهای کودکانه فرزندانمان گوش میدادند. دخترها هم انگار پدرشان را دیده باشند . با زبان خودمانی و کودکانه، با آنها صحبت میکردند، انگار نه سردار جنگ و جهاد، که پدری مهربان در حال همبازی شدن با فرزندانش بود. چه شور و هیجانی در چشمهای کوچک آنها موج میزد وقتی میدیدند مردی با آن قامت بلند و هیبت خاص، همسطح آنها شده و با همان شور و شوق کودکانه با آنها سخن میگوید.
دختر خردسال ما با شیطنت کودکانه از نام های موشک های ایرانی پرسید و سردار شهید با زبان کودکانه و لبخند جواب داد و گفت شما باید درس بخوانید و حواستان به درس و اینده باشد .
صحنهای که هرگز از جلوی چشمانم محو نخواهد شد: آن دستان پرتوان و سرشار از عشق، چگونه کودکان را در آغوش میگرفتند گویی تمام سختیهای روزگار و سالها جهاد و مبارزه، با لمس وجود پاک این کودکان، به آرامشی وصفناپذیر تبدیل میشد. آن قامت ایستاده، نه تنها پناهگاهی امن برای کودکان بود، بلکه سرشار از حس امنیت و محبتی پدرانه بود که شاید برخی از آنها هرگز تجربهاش نکرده بودند. این دیدار، بیش از آنکه یک بازدید رسمی باشد، درس بزرگ انسانیت، مهرورزی و ایثار بود. سردار حاجی زاده به ما نشان داد که حتی در اوج مبارزه و تلاش برای امنیت سرزمین، میتوان دلی به وسعت دریا داشت و آغوشی به گرمای خورشید برای کودکان سرزمین. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
به قلم سعید خادمی
مشاور فرابخشی، ارتباطات و راهبر روابط عمومی و اموربین الملل
نظر شما