عاشقانه‌های مادری با فرزند متفاوت؛ وقتی امید و تلاش پیروز می‌شوند

عشق مادر به فرزند آنقدر زیاد است که او هرچه در توان دارد برای سعادت فرزندانش هزینه می‌کند و گاهی برای امرار معاش خانواده، کارآفرین می‌شود چرا که فرزندش را متفاوت تر از همه بچه‌ها می‌داند، هرچند که فرزند هم از بدو تولدش متفاوت به دنیا آمده است.

می‌گوید اسمش را رضا گذاشته است تا همیشه راضی باشد به رضای خداوند، اگرچه که به شفاعت و ضمانت امام رئوف گوشه چشمی دارد و شفای رضا را به ضریح او گره زده است.

مادر ۹ ماه تمام زندگیش را صرف پرورش مرواریدی در درون خود می‌کند و با امید به آینده روشن و دیدن این ثمره شیرین از صبر و تحمل چندین ماهه چشمش روشن می‌شود و شاید یکی از دلایلی که برخی مادرها بعد از گذران دوره سخت بارداری اول، همه سختی ها را فراموش می‌کنند و دوباره با علاقه تصمیم به دنیا آوردن فرزند دیگری می‌کنند، همین طعم شیرین مادر شدن است که ودیعه ای الهی در وجود اوست.

مادری که نا امیدی را به زانو درآورد

با مادری متفاوت رو به رو شدم مادری که می‌توان نمونه‌های زیادی از آن را در جامعه دید اما فهیمه‌ی گزارش من با وجود داشتن یک فرزند معلول  به قول خودش متفاوت‌تر از بقیه بچه‌ها، باز دل به دریا زد و مهر مادری‌اش را ناتمام نگذاشت و با توکل به خدا دوباره باردار شد و دوباره مادر فرزندی متفاوت شد.

صبح ها بعد از کمک به رضای ۱۰ ساله، برای نظافت و صبحانه خوردن، راهی بازار می‌شود. خرید خانه و خرید وسایل درست کردن مربا و ترشی‌ها را با هم انجام می‌دهد، چرا که رضا در خانه چشم انتظارش است.

مادر می گوید: به شوق دیدن رضا چشم باز می‌کنم و با امید به دیدن مجدد او شبها را به صبح می‌رسانم، چون رضا هدیه متفاوت خداوند است و من عاشق این هدیه هستم.

فهیمه خانم که شوهرش را پنچ سال پیش در یک اتفاق دلخراش از دست داده، می‌گوید: شوهرم کارگر ساختمان بود برای آسایش ما از جان و دل زحمت می‌کشید، یک روز خبر آوردند که از طبقه سوم به پایین سقوط و بلافاصله فوت کرده، با رفتنش بیماری رضا شدت گرفت و من چندین ماه افسردگی داشتم، اما دوباره برخاستم چون رضا به من احتیاج داشت.

از مکالمات ما زمانی گذشته و هنوز مادر از این تفاوت فرزندش چیزی نگفته است، کنجکاو می‌شوم و دل به دریا می‌زنم و با پیچ و تاب سوالم را می‌پرسم.

فهیمه جواب سوالم را با این سوال می‌دهد که می‌دانید بیماری دیستروفی عضلات چیست؟ من من کنان می‌گویم: چیزهایی شنیده ام اما اگر می‌شود برایم توضیح بدهید!

او می‌گوید: رضا حدود ۲ ساله بود که فهمیدیم قدرت عضلاتش کم است و مثل همه بچه ها نمی‌تواند راه برود، این بیماری نوعی ژن معیوب است که تحلیل رفتن عضلات و شل شدن مفاصل را در بدن بچه ها به وجود می‌آورد. اگرچه که دکترها از همان ابتدا گفته بودند که ممکن است رضا به این بیماری مبتلا شود ولی توکل کردم و او را به دنیا آوردم.

فهمیه ادامه می دهد: من قبل از رضا نیز دختری داشتم که به همین بیماری مبتلا بود البته شدت بیماری اش بیشتر از رضا بود و تا ۸ سالگی بیشتر تاب و تحمل این سختی را نیاورد و مثل فرشته ای معصوم از بین ما رفت.

مادر گفت: لیلا دختر صبوری بود و در این مدت کوتاه، خیلی درد کشید و من هم از این اینکه برای بهبودش کاری از دستم بر نمی‌آمد، بیشتر از او در عذاب بودم، گاهی خیلی دلم برایش تنگ می شود، من و لیلا مدت زیادی را با هم در بیمارستان زندگی کردیم و در این مدت تمام کارهایش را بدون کمک کسی انجام می‌دادم.

برای عوض کردن موضوع و آرام شدن بغض، در گلوی مادر، به میان صحبت‌هایش پریدم و پرسیدم از کار و کاسبی برایم بگوید که او نیز از این تغییر موضوع استقبال کرد و گفت: خدا را شکر; کاسبی خیلی خوب است به نیت و نفس بچه ها، مشتریان و فروش خوبی دارم.

او توضیح داد: برنامه ای تنظیم کرده ام، روزهایی که رضا کلاس کاردرمانی دارد، ماشینی کرایه می‌کنیم و همه چیزهایی که آماده کرده ام مثل ظرف‌های مختلف ترشی و مربا و اگر سفارش دوخت دستگیره و دم کنی داشته باشم را با خودمان به شیراز می‌بریم و در این مدت زمانی که رضا مشغول تمرین است،  آنها را به مغازه های مختلف می‌بریم و تحویل می‌دهیم.

برکت و رونق کاسبی

فهمیه از استقبال خوب مشتری‌ها از ترشی‌ها و مرباها حرف می‌زند و می‌گوید: باورتان نمی‌شود گاهی نمی‌توانم از پس سفارشات بر بیایم و از مشتری‌ها عذرخواهی می کنم  هرچند که پول و درآمد خیلی خوب است ولی آسایش بچه ها برایم مهم تر است.

مادر رضا ادامه می‌دهد: فرزانه دختر بزرگم که امسال کنکور داشت و به خاطر او سعی کردم فضای خانه آرام و ساکت باشد و رضا هم که تمام کارهای نظافت و جابه جایی و غذا خوردنش با خودم است و ترجیح دادم ابتدا به وظایف مادری‌ام عمل کنم و بعد به کارهای دیگر رسیدگی کنم،  چون معتقدم خدا روزی‌رسان است و من نباید حریص مال دنیا باشم.

 فهیمه از کمک زن های همسایه  حرف می‌زند و با خنده می‌گوید: آنها را نیز به کار گرفته ام و وقت‌های بیکاری به کمکم می آیند، با هم کار می‌کنیم و هر کدام گوشه ای از کار را گرفته مثل بسته بندی مرباها یا ریختن ترشی‌ها درون ظرف های مختلف و یا شستن میوه و سبزی ها و ...

مادر رضا توضیح داد: اوایل همسایه‌ها فکر می‌کردند چون زنی تنها و فرزندی معلول دارم، نیازمند کمک هستم ولی این روزها، زن‌های محله به خانه ام می‌آیند و درخواست کار دارند و من سعی می‌کنم تا آنجا که می‌شود کار را به آنها یاد بدهم یا اگر وسایل و پول اولیه را ندارند در کنار خودم کار کنند و به آنها دستمزد بدهم.

صدای رضا را از پشت گوشی تلفن می‌شنوم که از مادرش کمک می‌خواهد و مادر با  گفتن جانم به او جواب می‌دهد و قربان صدقه اش می رود و مکالمه‌مان نیمه تمام می‌ماند.

مهربانی که در صدای مادر از پشت تلفن می‌شنوم، زیباترین صدای عاشقانه‌ای است که در تمام جهان طنین انداز می شود و چقدر شنیدن این مهر دلنشین و آرامش بخش است.

 با این مادر دردآشنا و مهربان خداحافظی کردم اگرچه می‌دانم هزاران مادر در سراسر میهنم مانند فهیمه هستند که هر صبح به عشق فرزندانشان بیدار می‌شوند و با ازخودگذشتگی تمام به امید آینده ای بهتر تلاش می‌کنند و ایثارشان نوشته نمی‌شود.

کد خبر 60304

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 4 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد