۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۳
معجزه در زندگی کودک مبتلا به ایدز

بچه دارند؛ یک پسر. باز هم قرار است بچه دار شوند اما دست گذاشتند روی کودک بی سرپرستی که مبتلا به ایدز است. او را فرزندخوانده‌شان کردند!حالا می گویند این بچه چشم و چراغ خانه ما است. حتماً شما هم با خواندن این چند جمله تعجب کرده‌اید. ماجرای این خانواده را بخوانید.

همان اول کار می‌گوید اسم و فامیلی اصلی‌مان را در گزارش ننویسید. اجازه عکاسی هم ندادند. می‌پرسم شما که خودتان دغدغه ترویج فرهنگ فرزندپذیری دارید و گفتید انصاف نیست کودکان بی سرپرست مبتلا به ایدز به دلیل اطلاعات غلط مردم تا ابد در پرورشگاه‌های بهزیستی بمانند؟ چرا از خودتان شروع نمی‌کنید؟

حرف‌های این مادر تلنگری است برای همه خبرنگاران و اصحاب رسانه وقتی می‌گوید: «شما که رسانه دستتان هست هر وقت تلاش کردید تصویر مردم از بیماری ایدز را تغییردهید آن وقت من هم با افتخار خودم و بچه مبتلا به HIV ام را روی به روی دوربینتان می نشانم و می گویم من یک کودک مبتلا به ویروس در ظاهر ترسناک را به فرزندخواندگی پذیرفته‌ام و حالا این کودک پاره تن من است. آن وقت به عکاس می گویم ازمادرانه ها و عاشقانه‌های ما عکس بگیر. اما الان هیچ یک از اقوام ما حتی مادربزرگ و پدربزرگ پسرم هم نمی‌دانند بچه من این بیماری را دارد. من فقط گفتم یک کودک نیازمند درمان را به فرزندخواندگی پذیرفته‌ایم اما از جزییات بیماری هیچ کس خبر ندارد. وقتی جامعه هیچ تصویر درستی از این بیماری ندارد، فقط کافی است که خانواده خودم و اقوام بفهمند بچه‌ای که ما به سرپرستی پذیرفته‌ایم مبتلا به HIV است، قطعاً خیلی از مناسبات تغییر می‌کند، ازکودک من دوری می‌کنند و بچه‌ام ضربه می‌بیند.»

*چرا فرزندخوانده؟ مگر خودتان بچه دار نمی‌شدید؟

همین جملات برای شروع یک گفت و گوی متفاوت با خانواده‌ای که فرزند مبتلا به ایدز را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند کافی است. می‌پرسم اصلاً ماجرا از کجا شروع شد؟ چرا بچه مبتلا به ایدز؟ اصلاً چرا فرزندخوانده؟ مگر خودتان بچه دار نمی‌شدید؟ فاطمه می‌گوید؛ «از ابتدای عقد یکی ازآرزوهای همسرم این بود که کودکی را به فرزندخواندگی بیاوریم. این آرزو را قبل از ازدواج با من مطرح کردند، اما من پیش خودم گفتم وقتی بتوانیم بچه خودمان را داشته باشیم چرا از بهزیستی بچه بیاوریم؟ این پیشنهاد را سرسری رد کردم و گفتم بالاخره از سرش می‌افتد. اصلاً فکرش را نمی‌کردم که ما اینطوری هم می‌توانیم پدر و مادر شویم. اوایل ازدواج با مرکز خیریه حمایت از کودکان بد سرپرست آشنا شدیم و ماهیانه مبلغی را برای کمک به بچه‌ها واریز می‌کردیم. گفتم خوب همین برای ما کفایت می‌کند. دیگر نیازی به فرزندخواندگی کودکی نیست.»

*بی خبری از حال و روز کودکان بیمار پرورشگاه

بچه دار شدند. با هزار آرزو. پسرشان سه ماهه بود که بدون نشانه‌ای از بیماری خاصی به طور ناگهانی فوت کرد. این زوج ماجرای زندگی‌شان قبل از فرزندخواندگی عماد را روایت می‌کنند؛ «روزهای بدی را گذراندیم و بعد از این اتفاق بود که من هم دوست داشتم بچه‌ای را به فرزندخواندگی به خانه‌مان بیاوریم. احساس مادر شدن در من غوغا می‌کرد. بعد از یک سال و نیم خدا به ما دوباره فرزندی داد و من دوباره طعم مادری را چشیدم. اما تولد پسرم هم نتوانست مقابل عطش مادری من برای یک کودک بی‌سرپرست بایستد. کودکی را به فرزندخواندگی پذیرفتن برای من یک رویای شیرین شده بود.

بعد از تولد یک سالگی پسرم به بهزیستی درخواست دادیم، اما چون خودمان می‌توانستیم بچه‌دار شویم در اولویت اول بهزیستی نبودیم. آن زمان اصلاً نمی‌دانستم بچه‌هایی در بهزیستی هستند که بیماری خاصی دارند، یا معلولیت دارند و برای همین متقاضی برای فرزندخوانده شدن برایشان وجود ندارد. »

*ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده

وقتی خدا برایت خیربخواهد خودش مسیر را نشانت می‌دهد. شاید این زوج جوان هیچ وقت فکر نمی‌کردند یک برنامه تلویزیونی مسیر زندگی‌شان را اینطور پر از برکت و حال خوب کند. به قول شاعر که می‌گوید ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده. روایت‌های فاطمه را که می‌شنویم حکمت این شعر بهتر دستمان می‌آید؛ «یک روز در ماه رمضان، قبل از افطار با همسرم برنامه هزاردستان را از تلویزیون می‌دیدیم. آن روز مهمان برنامه آقای عابدشاهی بود؛ مردی که با وجود داشتن دو فرزند، به بهزیستی مراجعه‌کرده  و با دوندگی‌های بسیار دو فرزند نیازمند درمان را هم به سرپرستی پذیرفته بود و تلاش‌های بسیاری برای فرهنگ سازی فرزندپذیری کودکان خاص کرده بود. ما در آن برنامه از بچه‌های بیماری شنیدیم که غریب و مظلوم در شیرخوارگاه‌ها هستند و کسی سراغشان نمی‌آید. آن برنامه و مهمانش برای ما یک نشانه بود. از طریق تلویزیون آقای عابدشاهی را پیدا کردیم و گفتیم ما هم متقاضی فرزندپذیری یکی از کودکان غریب پرورشگاه هستیم.»

*می‌گفتند جوگیر شده‌اید!

حتماً احساساتی شدند! یه کم که بگذره نظرشان عوض می‌شود. بابا یک برنامه دیدند و جوگیر شدند. وقتی اطرافیان متوجه تصمیم فاطمه و همسرش شدند این جملات بارها درگوشی بین آنها رد و بدل می‌شد. اما آیا واقعاً احساساتی شده بودند؟ این سؤال را از خودشان می‌پرسیم. فاطمه می‌گوید: «اتفاقاً در بحث فرزندپذیری کودکان خاص بارها و بارها تو را می‌سنجند که بفهند تصمیمت احساسی نیست و فکر همه چیز را کرده‌ای. من و همسرم هم این مسیر را پشت سر گذراندیم. شوخی نیست. تو قرار است پدر و مادر بچه بی‌سرپرستی شوی که یک بیماری دارد و تو موظف می‌شوی که پیگیر درمان کودکت باشی. خیلی‌ها این توان را در خودشان نمی‌بینند. اما خدا نوری در دل من و همسرم قرار داد که با عقل و منطق و شش دانگ احساسمان می‌خواستیم کودک بیماری را از تخت پرورشگاه نجات دهیم و برایش مادری و پدری کنیم.»

*بیم و امیدها برای فرزندخواندگی کودک مبتلا به ویروس HIV

از لیست کودکان نیازمند درمان بی سرپرست دست بگذاری روی کودکی که مبتلا به ایدز است؛ آن هم با تصویر غلطی که از این بیماری در ذهن همه است. تعریف یک خطی این تصور این است خیلی‌ها فکر می‌کنند با یک تماس پوستی با فرد حامل ویروس HIV تو هم مبتلا می‌شوی. ماجرای فرزندخواندگی عماد از این جا به بعد شنیدنی‌تر می‌شود وقتی از بیم و امیدهای این مادر می‌شنوی؛ «چند کودک را به ما معرفی کردند و گفتند یکی از آنها مبتلا به ویروس HIV است. تصویرش را برایم فرستاد. چشمان معصوم عماد را که دیدم دلم لرزید. معصومیت نگاهش من را یاد نوزاد سه ماهه‌ام انداخت که از دنیا رفت. اما من می‌ترسیدم. ما یک بچه کوچک سالم داشتیم. حق نداشتیم کاری کنیم که سلامت فرزند اولی‌مان به خطر بیفتد. آقای عابدشاهی گفت یک پیشنهاد برایتان دارم. با دو متخصص عفونی صحبت کنید. قرار گذاشتیم. دو پزشک رو به روی ما نشستند. من تا آن زمان فکر می‌کردم این بیماری از تماس پوستی گرفته تا آب دهان به راحتی منتقل می‌شود. تصور می‌کردم عماد اسباب بازی را در دهانش می‌گذارد، بعد یاسر پسر اولم همان اسباب بازی را دستش می‌گیرد و به سرعت او هم مبتلا به این ویروس خطرناک می‌شود.»

*این کودک ناقل ایدز نیست

«با توضیحات دکتر فهمیدم اطلاعاتی که من و جامعه من از بیماری ایدز دارد مربوط به سال‌ها قبل است و اصلاً به روز شده نیست. اطلاعات مردم از بیماری ایدز مربوط به زمانی است که هیچ درمانی برایش وجود نداشت. آن روز بود که من و همسرم متوجه شدیم درمان ایدز در ایران کاملاً رایگان است و با مصرف چند قلم دارو، سطح ویروس HIV در بدن فرد مبتلا به صفر می‌رسد و آن آدم با آدم‌های عادی هیچ تفاوتی ندارد. متوجه شدیم اگر کسی حامل این ویروس باشد و دارو مصرف نکند، سطح ایمنی بدنش پایین می‌آید، گلبول‌های سفیدش تخریب می‌شود و حتی یک سرما خوردگی ساده می‌تواند او را از پا دربیاورد. اما مصرف دارو همه این خطرات و انتقال ویروس را از بین می‌برد و فقط از خون فرد ممکن است بیماری منتقل شود که تازه در بعضی افراد مبتلا که دارو مصرف می‌کنند حتی خونشان هم این ویروس را ندارد. من همه اینها را از زبان دو پزشک عفونی شنیدم و در این خصوص مطالعات زیادی انجام دادیم.» با این تصویر درست از بیماری ایدز بیم‌ها در فاطمه و همسرش کمتر و امیدها بیشتر شد و تصمیم‌شان را گرفتند و اولین دیدار در پرورشگاه با عماد رقم خورد.

*خوش آمدی به خانه‌ات!

حس مادرانی که کودکی را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند حس عجیب و خاصی است و توصیف آن برای مادران سخت است. فاطمه از آن روز می‌گوید: «با همسرم و پسرم یاسر به پرورشگاه رفتیم. بچه‌های قدونیم قد پرورشگاه را که دیدیم دلمان لرزید، آن نگاه‌های هراسان... فقط کافی است یک بار به پرورشگاه بروید. چشم‌های معصوم کودکان بی سرپرست تا مدت‌ها با شماست. شب‌ها قبل از خواب رؤیا می‌بافید. کودکان را یکی یکی را از روی تخت بر می‌دارید. آن‌ها را در آغوش می‌گیرید و برایشان لالایی می‌خوانید. من این تجربه را قبل از فرزندخواندگی عماد داشتم. آن روز عماد را دیدیم. بچه‌ای که قرار بودپدر ومادرش شویم. یک سال و دو ماهه بود. چشم انداخته بود در چشمان من. محکم در آغوشش گرفتم. چند دقیقه بعد خوابش برد. حس عجیبی بود. انگار پاره تنت را از تو جدا کرده‌اند و دوباره می‌خواهند او را به تو برگردانند. مهر این کودک طوری به دل من و همسرم افتاد که تا زمان پایان مراحل  آوردن عماد به خانه‌مان، من یک شب خواب راحت نداشتم.»

*فرزندخوانده مبتلا به ویروس HIV را هر روز بوسه باران می‌کنم

برکت، حال خوب، رزق فراوان سوغات حضور عماد در خانه این زوج جوان است. فاطمه از روزمره‌هایش می‌گوید: «عماد مبتلا به HIV است. سطح ویروس در بدن او با داروهایی که مصرف می‌کند صفر است. در طول روز بارها و بارها او را می‌بوسم. خودش هم تازه بوسیدن یاد گرفته و مرتب در حال بوسه زدن بر صورت من و پدر و برادرش است. هر دو ماه یک بار از عماد آزمایش خون می‌گیریم تا سطح گلبول‌های سفید و سلامت جسمش را بسنجیم. او از نظر سلامت جسم با یاسر پسر اولمان هیچ تفاوتی ندارد.»

*ما در برابر تک تک کودکان بی سرپرست پرورشگاه‌ها مسئولیم

فاطمه، مادر یک کودک مبتلا به ویروس در ظاهر ترسناک و خطرناک برای مادران سرزمینش حرف‌ها دارد؛ «بچه‌های بی سرپرستی که فرزندخوانده می‌شوند از آنجا که تجربه خانواده، آغوش مادر و محبت پدر را ندارند، اوایل بهت زده‌اند. تصور کنید بچه‌ای که تا یک سال و دو ماهگی هر شب روی یک تخت فلزی می‌خوابیده و سهمش از آغوش مادری زل زدن به سقف پرورشگاه بوده حالا پدر و مادر و توجه شبانه‌روزی دارد، برادر دارد. سفره‌ای که همه دور او جمع می‌شوند و غذا می‌خورند. خانه... آرامش.... لالایی مادرانه.... و تو می‌مانی و حال خوب این مادری وقتی فرزندت برای اولین بار مامان خطابت می‌کند و دلت می‌خواهد این حال خوب را در گوش همه پدران و مادران سرزمینت فریاد بزنی به این امید که دیگر کودک بی سرپرست در تخت‌های آسایشگاه نباشند. ما ،در برابر تک‌تک بچه‌های بی سرپرست پرورشگاه مسئولیم. می‌دانید به دلیل تصویر اشتباهی که در جامعه ما وجود دارد همین حالا چند کودک بی‌سرپرست مبتلا به ایدز در پرورشگاه‌های ما زندگی می‌کنند؟ تصویر از این بیماری آنقدر غلط است که برخی دکترها هم اطلاعات درستی از آن ندارند. یادم هست یک بار عماد سرما خورده بود و پیش دکتر رفتیم. دکتر تا فهمید عماد HIV دارد، دستکش دستش کرد و معاینه را نیمه تمام گذاشت. آن روز من خیلی غصه خوردم که چرا حتی پزشک ما نمی‌داند شرایط افراد تحت درمان ایدز چیست؟»

*به امید روزی که تخت‌های پرورشگاه خالی از کودکان یتیم باشد

فاطمه در آخر حرف‌هایش را با چند جمله به پایان می‌رساند؛ جملاتی که وظیفه ما خبرنگاران را سخت‌تر می‌کند؛ «وظیفه رسانه است که تصویر درست از بیماری HIV را به جامعه ارائه کند. وظیفه رسانه است که فرهنگ فرزندخواندگی را ترویج دهند با نشان دادن حال خوب خانواده‌هایی که برای رضای خدا کودکی را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند. به امید روزی که با مهر مردم ،تخت‌های پرورشگاه‌های ما خالی از کودکان بی سرپرست باشد.»

کد خبر 56618

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 6 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد