«سلام مددکار و باز هم سلام». دستِ مددرسانت را بده تا در آسمانِ زیبای مددکاری به پرواز درآییم و این مفهوم را از منظری دیگر به نظاره بنشینیم.
اگر از افقی بالاتر و با چشم تیزبین بنگریم بهخوبی خواهیم دید که مددکاری، نَه شغل است و نَه مشغله؛ مددکاری نه کسب است و نه پیشه؛ مددکاری نه حَرف است و نَه حِرفه؛
انتظار ندارم که حتی بگویی: «مددکاری، مهارت است»
به گمانم، این کم است که بگوییم مددکاری، مهارت است. مددکاری زایشگر مهارت است؛ قرار است مددکار به مددگیرنده، مهارت را نیز بیاموزد؛ پس مددکاری، مادرِ مهارت است، اما خودِ مهارت نیست.
واژه دیگری که دوست داری آنرا همسنگِ مددکاری بدانی، واژه «هنر» است. شاید این جمله را از همه بیشتر میپسندی که مددکاری، هنر است. راستش این جمله را هم کامل نمیدانم که مددکاری، هنر است. مددکاری در مسیر خود به هنر هم میرسد؛ اما از هنر هم گذر میکند و وارد جادهی عشق میشود.
تعجب نکن اگر بگویم که مددکاری مرز عشق را نیز درمینوردد و درنهایت، عشق را نیز جا میگذارد. مسیر مددکاری عالَم معنا است و ماوراء. مددکاری پیوند میخورد با یکی از نامهای زیبای خداوند به نام «مُعین». معین از ریشهی عَون است به معنای مدد و یاری.
جالب است بدانیم که این اسم با بسیاری از نامهای خداوند شبیه و نزدیک است؛ اما با هیچکدام کاملاً یکی نیست. مُعین با همه آنها یک تفاوت ظریف دارد. نامهای ناصر، غِیاث، عَطوف، واهب، مُستعان همه جزو اسامی حُسنا و زیبای خدایند و همه شبیه «معین» هستند؛ اما معین یعنی آن کمکی که به افراد ناتوان و ضعیف میرسد. اگر کسی از ما کمک بخواهد و ما از او دستگیری کنیم، به اسم غیاث شبیه شدهایم نه اسم معین. چون منتظر ماندیم که او کمک بخواهد تا بعد کمکش کنیم؛ اما معین یعنی منتظر درخواست و استغاثهی فردِ نیازمند نمیمانیم و برای یاریاش، پیشگام میشویم. روشن است تا کسی عاشق دیگران نباشد نمیتواند قبل از طلب کمک، دستگیرِ آنها باشد.
پس معین یعنی کمکی که اولاً به درماندگان تعلق میگیرد و ثانیاً داوطلبانه و پیشدستانه است و ثالثاً از روی محبت و عاشقانه است. مددکار اگر مَظهر این نام شود، به مقامی دست یافته که علی عاشقِ آن مقام بود.
بزرگ مددکار عالَم یعنی امیرالمؤمنین در زمان خلافت، به مددکاری دلخوش بود، نه به امیری و امارت. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم که علی امارت را هم برای مددرسانی و مددکاری میخواست. البته مددکاری با همان وسعتی که علی میشناخت و آن را پیاده میکرد.
علی سرزده و گمنام، به خانه زنی رفت که در حال نفرین به علی بود. شوهرِ این زن، سربازی بود در رکاب علی که جرعه شهادت نوشید.
مددکاری آنچنان برای علی جذاب بود که نام خود را نیز فاش نکرد. علی زنبیلی از غذا برداشت و بعد از کسب اجازه به خانه آن زن وارد شد و خود را اینگونه معرفی کرد: «آمدهام که مرا در خیر سهیم کنی. برای کودکان غذا آوردهام.»
زن گفت: خدا از تو راضی باشد، اما خدا میان من و علی بن ابیطالب داوری کند. علی با خود خمیر آورده بود. زن به علی دستور داد که بچهها را نگه دارد تا آن زن با خمیرها نان بپزد. علی فرصت را برای مددکاری غنیمت شمرد و از خوراکیهای که همراه خود آورده بود، با دستان خود در دهان کودکان لقمه میگذاشت و میگفت: «پسرکم! علی بن ابیطالب را حلال کن». وقتی خمیر آماده شد، زن گفت: ای بنده خدا، تنور را روشن کن.
علی در آن لحظه، حاکم کشوری بود که ایران ما بخشِ کوچکی از آن بود. این علی بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، تنور را روشن کرد و هنگامیکه آتش شعله کرد، صورتش را به حرارت آتش نزدیک میکرد و میگفت: بچش! ای علی! کسی که از بیوهزنان و یتیمان غفلت کند، کیفرش اینگونه خواهد بود.
علی با آتش مشغول سخن بود و در حال مددرسانی، حالش خوش بود که زن همسایه از راه رسید و علی را شناخت و خطاب به مادر یتیمان، گفت: وای بر تو، آنکه به او دستور دادهای که با کودکانت بازی کند و برایت تنور روشن کند، امیرالمؤمنین است. مادر یتیمان وجودش پُر از خجالت شد و با آشفتگی گفت: شرمندهام، ای امیرالمؤمنین.
علی در پاسخ گفت: علی شرمنده توست که در کارت کوتاهی کرده است.
مددکاریِ علی به اینجا ختم نمیشد. کار مددکار، دستگیری از مددگیرنده در بالاترین سطح است. مددکاری واقعی، در خدمتِ مادی و عادی خلاصه نمیشود و تا مرز عالَم معنا ادامه مییابد.
بارها شنیدهایم که ایوب پیامبر همه اموالش بر اثر غارت و آتشسوزی از دست رفت. فرزندانش نیز در یک حادثه از دنیا رفتند. او به یک بیماری سخت مبتلا شد و زخمی در پایش ایجاد شد که توان راه رفتن از او گرفته شد. چهار همسر داشت که جز یکی همه او را رها کردند و کسی اطراف ایوب نمانده بود.
آنچه باعث شد که ایوب حتی یکبار لب به شکوه نگشاید، بینشی بود که وجود ایوب را پر کرده بود. همین بینش بود که تمثیل «صبر ایوب» را در گوش تاریخ جاودانه کرد.
کار مددکار این است که چنین بینشی را به مددجو آموزش دهد و او را در مسیر خداجویی، راهبری و هدایت کند.
مددکار قبل و بعد از هر خدمتی، باید به توانمندسازی مددجو بیندیشد. بینش توحیدی بیش از همه به توانافزاییِ مددجو منجر میشود. مددجو طبق بینش توحیدی تلاش میکند که جسمش سالمتر، مزاجش متعادلتر و معیشتش سامانیافتهتر باشد؛ اما دائم خود را در مسیر ترقی و تعالی معنوی میبیند و مددکار را جلوهای از حضور الهی و مظهری از نام مُعین خداوند در زندگی خود میبیند.
مددکار نیز خود را مَظهر نام معین میبیند و خود را دست خداوند در روی زمین میشمارد و مددجویش را پرواز میدهد و تا عالم معنا میکشاند.
چه چیز برای مددکار دلنشینتر و زیباتر از آنکه مددجویش، مددکار را آیت و نشانه خداوند در زندگی ببیند و با دیدن او به یاد خدا بیفتد.
مددکار، آنگاه مصداق اسم معین الهی است که تلاش کند دو ظرفیت مهم یعنی صبر و شکر را در مددجو تقویت کرده و توسعه دهد. توانافزایی واقعی یعنی توسعه در ظرفیت شکر و صبر در مددگیرنده. مددگیرنده بیش از هر خدمت مادی و رفاهی، به این خدمت محتاج است و این همان مددکاری توحیدی است که علی به مددکاران عالم آموخت. مددکارِ علوی از ابعاد معیشتی، جسمی و اجتماعی غفلت نمیکند؛ اما غایت و افقِ نهایی را در توانافزایی مددجو میجوید و توان مددجو را با ایجاد منظومه توحیدی در مددجو، صدچندان افزایش میدهد.
این برگ از مددکاری، بخشی از مددکاری علوی است که باید بیاموزیم و آن را بارها و بارها تمرین و تکرار کنیم. امید که مددکاران ایران اسلامی به این فراز از مددکاری علوی بیندیشند و آن را پیاده کرده و تبلیغ کنند.
روز مددکار بر همه مددکاران ایران عزیز، بخصوص بر همکارانِ مددکارم در مراکز خدمات بهزیستی (+زندگی) تبریک و تهنیت باد.
به مدد علی، مددکار باشید و مددکار بمانید.
نظر شما