بر خلاف عده ای که الان بیت المال برایشان بیت الحال شده است پدرم به بیت المال حساس بود. شبی برادرم ابوالفضل در سن ۵ و ۶ سالگی دستش می شکند و پدرم او را بغل می کند تا به بیمارستان ببرد و دائم در کوچه برای پیدا کردن ماشینی راه می رود؛ مادرم می گوید: «چه کار می کنی ماشین سپاه دم در خانه است، بچه را با ماشین به بیمارستان ببر.» حاج آقا میگوید: «من ماشین را برای مسایل شخصی با خود نیاورده ام، این ماشین برای کارهای جنگ و سپاه است.» یادم می آید پدرم در زمان حضرت امام (ره) به خاطر رشادتهایی که داشت به مکه برای انجام فرایض حج اعزام شد و وقتی از سفر برگشت تلویزیون رنگی بزرگی به خانه آورد. ما تلویزیون نداشتیم؛ ذوق زده شده بودیم و دور تلویزیون حلقه زدیم تا پدرم جعبه اش را باز کند. مادرم می گوید: بچه ها منتظرند چرا بازش نمی کنی؟ پدرم لبخندی می زند و می گوید: «تلویزیون را برای استفاده نیاورده ام. تلویزیون را خریدم تا با قیمت مناسب تری بفروشم و پولش را به سپاه به خاطر هزینه سفرم بپردازم.» همچنین زمانی که پدرم فرمانده تیپ بود روزی برایمان فرش و ماشین لباسشویی آوردند. پدرم با دیدن آنها به مادرم می گوید: « حاج خانم باز وضعت خوب شده است، ماشین لباسشویی خریده ای؟ تا نگویی چه کسی این لوازم را آورده وارد خانه نمی شوم.» مادرم توضیح می دهد که یکی از همرزمان پدرم آنها را از سپاه آورده است. پدرم ناراحت شده به همرزمش در تماسی می گوید: « چرا برای من این لوازم را آورده ای؟» همرزمش اشاره می کند شما فرمانده تیپ هستید، روی موکت می نشنید فرش ندارید، حاج خانم با دست لباس می شوید. پدرم جواب می دهد اینها را به تشکیلات برگردانید و رو به مادرم می گوید: « وقتی من شهید شدم و این لوازم را برای شما آوردند می توانید استفاده کنید، این لوازم برای خانواده شهداست.»
شهید برونسی به روایت فرزند
کد خبر 23467
نظر شما