یادداشت| غم های فرو خورده من و همکارانم/روایتی متفاوت از تجربه، احساس و دغدغه های مددکاران اورژانس اجتماعی

کاش می توانستم یکی از خواهران خبرنگار را یک روز پشت خط بحرانی ۱۲۳ بگذارم تا درد دل مردم را بشنود و همانجا طبقه بندی کند و ارتباط آن را با وظیفه اورژانس اجتماعی تشخیص دهد و میزان اورژانسی بودن آن را از پشت خط بفهمد و تصمیم سریع به اعزام تیم بگیرد و یا یک برادر خبرنگار را در خودرو سیار اورژانس اجتماعی بنشانم تا یک روز و نه بیشتر با صحنه های دل خراش زیر پوست شهر آشنا شود.....

 امروز که به سر کارم آمدم فضای محل کار کمی فرق می کرد ، عده ای می گفتند خیلی خوب شد مردم و خبرنگارها یادی هم از ما کردند و... و عده ای می گفتند کاش می دانستند که ... خلاصه بحث داغی بود. در فکر فرو رفتم که اصلا چرا ما باید به بودن یا نبودن ناممان در جراید و خبرها حساس باشیم . مگر نه اینکه خبرها برای مردم است که بیشتر بدانند و حساس باشند . به درد ما چه می خورد . وقتی نگاه می کنم از بین صدها و هزاران قصه پر غصه کودک آزاری و همسر آزاری و خودکشی ناگهان یکی از آنها دستمایه رسانه ها می شود .یادم می آید از کوهی از خاطرات غم انگیز هر روز من و همکارانم ، که برای اینکه خاطر همشهریان مکدر نشود رسانه ای نمی شود . یادم می آید از هزاران کودک آزاری ریز و درشتی که غم آن را فرو خورده ایم و با اندوه بزرگ هر روز محل کارمان را ترک می کنیم و انتظاری هم برای همدردی از کسی نداریم زیرا حرفه ما مددکاری است وقتی مددکار شدیم یعنی خدمت بی منت یک طرفه به نیازمند ترین آدمها ، چه زن سرپرست خانوار باشد و چه همسر کبود شده از کتک شوهر و چه دختری که از جور زمان و فشار زندگی خطر فرار از منزل را به جان خریده و چه جوانی که می گوید به آخر خط رسیده و در حال خودکشی است . همه آنچه در کار و زندگی ما موج می زند از این جنس است نگاهی به دفتر آمار می اندازم میانگین روزانه ۷۰۰ تماس غم انگیز ، و خدا نکند یکی از آنها بی پاسخ بماند و یا دیر شود . ما می دانیم و با تمام وجود حس کردیم که خط تلفن ما خط بحران (123) است و یکی از آن هم نباید از دست برود . در زمانی نه چندان دور وقتی ماموریت می رفتیم و کودکی را از خانواده جدا می کردیم آدمهای زیادی ما را شماتت و حتی نفرین می کردند که بچه ای را از والدینش می گیریم . خیلی برای ما زحمت داشت بفهمانیم که جان کودک در خطر است . خیلی ها می گفتند "به شما چه ربطی دارد مادرش خواسته بچه اش را تربیت کند اختیار خودش را دارد چهار دیواری اختیاری است و بروید دنبال کارتان و در زندگی مردم سرک نکشید " . اما حالا خیلی ها زنگ می زنند و انتظار دارند در اسرع وقت رسیدگی کنیم و خیلی ها نگران امنیت کودک هستند و می پرسند کودک را جدا کردید ؟ تحویل بهزیستی دادید ؟حالا ما احساس هویت واقعی تری داریم زیرا مردم ما را پناه کودکان و همسران آزار دیده می دانند ، حالا می فهمیم چقدر مهم هستیم کار ما بیهوده نیست ، سرک کشیدن نیست ، نگاهی به آمار ماموریتهای خود کشی سال قبل کردم بیش از هفتصد ماموریت برای نجات فرد از مردن به دست خودش ، وقتی فقط دو نفر جانشان را از دست دادند و بیش از هفتصد نفر به زندگی خویش باز گشتند به نقش همکارانم افتخار کردم .

 کاش می توانستم یکی از خواهران خبرنگار را یک روز پشت خط بحرانی ۱۲۳ بگذارم تا درد دل مردم را بشنود و همانجا طبقه بندی کند و ارتباط آن را با وظیفه اورژانس اجتماعی تشخیص دهد و میزان اورژانسی بودن آن را از پشت خط بفهمد و تصمیم سریع به اعزام تیم بگیرد و یا یک برادر خبرنگار را در خودرو سیار اورژانس اجتماعی بنشانم تا یک روز و نه بیشتر با صحنه های دل خراش زیر پوست شهر آشنا شود .

کاش فرصتی می شد تصاویر دلخراش زخمها و سوختگیها را که بر تن نحیف و نازک قربانیان خشونت خانگی نقش بسته به آنان نشان دهم . انگاه بهتر تحلیل خواهید کرد . انگاه خواهید دانست که وقتی بخواهی در شبانه روز ۷۰۰ گزارش را از سراسر استان تحلیل و طبقه بندی کنی و ماشین اعزام کنی و حق نداشته باشی حتی یک بار خطا کنی ، زیرا هر اشتباه می تواند آثار زیان باری برای یک انسان داشته باشد ، مفهوم استرس و غم را که هر لحظه در فضای کاری موج می زند بیشتر درک میکردی . کاش یک بار حادثه به گروگان گرفته شدن همکارانم را توسط مرد همسر آزار به رسانه می گفتم . کاش آن روز که دست فاطمه همکارم را همین آدمها در ماموریت شکستند آن را با سر و صدا به روزنامه ها می کشاندم . کاش می توانستم غمهای دلخراش فروخورده از زخم های عمیق بر تن نحیف کودکان را فریاد بزنم . کاش می توانستم مشاهداتم را از خانه های هول انگیز پاتوق شده توسط معتادان شیشه ای و کریستالی و قاچاقچیان و اراذل را که در آن چند پسر و دختر یک ساله تا هشت نه ساله را که شب و روز در ترس و استرس و کتک و تحقیر زندگی می کنند به تصویر بکشم .کاش می توانستم قصه رومیناهای زیادی که از ترس جانشان آنان را به خوابگاه اورژانس اجتماعی برده ام بگویم . کاش کودکان زیادی را که روی تخت بیمارستانها جان دادند و رسانه ای نشدند را می گفتم .کاش می شد تصویر اشکهای همکارانم را پس از این ماموریت ها می دیدند . مردم همکاران مرا زیاد دیده اند آنها دختران و پسران جوانی هستند که نه اسلحه سرد و گرمی دارند و نه لباس ضد گلوله ای ، نه دوره های رزم دیده اند و نه حتی اسپری فلفلی و .. دارند خیر ، آنها شب و روز در بدترین و نا امن ترین نقاط شهر با یک لباس مشخص و با نگاهی مهربانانه ، تخصصی و با مهارت ارتباطی بالا وظیفه اجتماعی خویش را انجام می دهند . حتی اگر لازم باشد به بالای یک پل بلند بروند و یک جوان عصبی و هیجانی بشدت افسرده و به آخر خط رسیده را از خودکشی منصرف کنند همکاران من وقتی دلخوشند که نیروی انتظامی و قاضی محترم آنقدر هویت و تخصص او را به رسمیت شناخته اند که در زمان ماموریت و احقاق حق و تعیین تکلیف مجرمان و قربانیان گزارش را مد نظر قرار می دهند .

 هر چند کار ما بسیار سخت است ولی هزاران کودک و زن بی پناه و صدها نمونه در معرض خودکشی و صدها دختری که از دلهره بی پناهی در ضمن فرار به ما پناه آوردند و نجات پیدا کردند حاصل کار ماست . من به همکارانم افتخار می کنم . من به پوشیدن لباس اورژانس اجتماعی افتخار می کنم .دوست دارم یک بار ببینم مقامات و مسوولان ارشد استان که اهمیت این خدمت را می دانند با لباس اورژانس اجتماعی عکس بگیرند و منتشر کنند .و خبر نگاران که نگران سرنوشت کودکانی همچون عسل و زنانی چون اعظم هستند برای ادای مسئولیت اجتماعی و بپاس نجات صدها و هزاران عسل و اعظم از این خدمت مترقیانه و کم نظیر در آسیا و خاور میانه با پوشیدن لباس اورژانس اجتماعی رپورتاژ تهیه کنند و کلیپ بسازند.

کد خبر 18809

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 6 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد