خبرگزاری فارس مازندران؛ زری طاهری پرکوهی: معلول یا کمتوان، این واژه به افرادی اطلاق میشود که به دلیل وجود ضایعهای خاص، اختلال در سلامت جسمی یا روحی آنها تأثیر گذاشته است و روند زندگی او را از حالت عادی خارج کرده است.
در جامعه متولی بهزیست، یا سازمان بهزیستی مرجعی برای حمایت از معلولان است که در استان مازندران ۵۸ هزار و ۸۱۰ معلول شناسایی شده وجود دارد، از این تعداد نزدیک ۳ هزار نفر در مراکز زیر پوشش تحت مراقبت هستند و بقیه مشغول گذران زندگی در خانه یا محل کار هستند.
خبرگزاری فارس این بار به سراغ معلولی رفته که خوداشتغالی کرده و موفق است. وی در روستای معلمکلای ساری در منزل شخصی خود مشغول آموزش در حرفه خیاطی است، خلاصه جزییات زندگی و معلولیت او را از دوران کودکی تاکنون با هم میخوانیم.
رقیه محسنی که اکنون ۴۵ سال سن دارد؛ زمانی که تنها سه سال داشت، دچار تب ناگهانی بیش از ۴۰ درجه میشود، پدر و مادرش او را به بیمارستان مرکز شهر میرسانند، در همان حال به او آمپول پنیسیلین تزریق میشود که منجر به فلج شدن از ناحیه گردن به پایین میشود.
پدر و مادر او هشت فرزند دیگر هم داشتند در وضعیت مالی متوسط رو به پایینی به سر میبردند، رقیه تا ۱۲ سالگی نمیتوانست راه برود، به همین دلیل از رفتن به مدرسه و تحصیل جا ماند!
پس از آن آنچه خودش میگوید؛ با دعاهای والدین در امامزاده روستا و توسل به حضرت رقیه (س) به سختی و با کمک عصا توانست راه برود.
در همان حال شور و ذوق فراوانی برای درس خواندن داشت، بالاخره توانست در نهضت سواد آموزی ثبتنام کند و تحصیلانش را تا مقطع کارشناسی ادامه داد.
طی دوران دانشگاه، برای شرکت در کلاسها مجبور بود به طبقه سوم برود، از طرفی دانشگاه آسانسور نداشت، از این رو به حالت نشسته از پلهها بالا میرفت و در همان حال به پایین میآمد، تا اینکه در ترم آخر دانشگاه؛ بهزیستی به او ویلچر اهدا کرد.
میگوید؛ از طعنههای دیگران هم خسته نمیشدم، چرا که عاشق آموختن بودم.در نهضت مشغول تحصیل شدم، سپس به دبیرستان و سرانجام پس از گذشت 10 سال وارد دانشگاه شدم، مقطع کاردانی را در رشته بازاریابی گذراندم ولی علاقه چندانی یعنی توانی هم در آینده در خود نمیدیدم، از این رو مقطع کارشناسی را در رشته طراحی دوخت طی کردم و دوخت و دوز را آموختم.
طی دوران دانشگاه، برای شرکت در کلاسها مجبور بود به طبقه سوم برود، از طرفی دانشگاه آسانسور نداشت، از این رو به حالت نشسته از پلهها بالا میرفت و در همان حال به پایین میآمد، تا اینکه در ترم آخر دانشگاه بهزیستی به او ویلچر اهدا کرد.
سرانجام با وجود تمام سختیهایی که یک فرد میتواند با معلولیت خود داشته باشد، حال به یک کارشناس طرحی دوخت تبدیل شده بود، برای کسب تجربه بیشتر به آموزشگاه خیاطی رجوع کرد.
در ابتدا به او گفتند پذیرفتن یک شاگرد معلول در آموزشگاه دردسر است! ولی او اصرار کرد، به همین دلیل از اولین روز حضورش سعی کرد آموزش را به طور جدی دنبال کند و نمرههای بالایی کسب کند تا به همه بگوید یک معلول هم میتواند کارهای یک فرد سالم را انجام بدهد.
در ابتدا به او گفتند پذیرفتن یک شاگرد معلول در آموزشگاه دردسر است! ولی او اصرار کرد، به همین دلیل از اولین روز حضورش سعی کرد آموزش را به طور جدی دنبال کند و نمرههای بالایی کسب کند تا به همه بگوید یک معلول هم میتواند کارهای یک فرد سالم را انجام بدهد.
همینطور هم شد، تمامی نمراتش بالای ۹۰ شد، پنج سال گذشت و او یک مدرس شده بود، ناگفته نماند در این بین مهارتهایی چون بافندگی، اخذ مدرک کامپیوتر، میکس فیلم و ویدیو، بافت تابلو فرش و غیره را هم آموخت.
ولی هیچ یک از این کارها حس آرامش را به رقیه القا نمیکرد، او میخواست مدرس باشد و به این کار عشق میورزید، با همان یک چرخ خیاطی گوشه یک اتاق ۱۲ متری آن هم در یک روستا کار آموزش خیاطی را آغاز کرد.
شاگردانش اهالی روستا شدند، در کنار خیاطی به آموزش کتاب ریاضی هم روی آورد، تعداد شاگردانش اندک هستند، چون اغلب روستایی هستند، درآمدش کم است ولی او راضیست!
رقیه محسنی اکنون تنها حمایتی که از بهزیستی دارد همان مستمری ماهانه است، بزرگترین دغدغهاش تأسیس یک آموزشگاه خیاطی آن هم در داخل شهر است چرا که در داخل روستا کارش رونق زیادی نخواهد داشت.
رقیه بارها و بارها برای اخذ مجوز تأسیس آموزشگاه به فنیوحرفهای و نهادهای مربوط رجوع کرده ولی موفق نشده است، وضعیت مالی او و خانوادهاش خیلی خوب نیست، پدر و مادر کهنسالی دارد اما یک خانم خودکفا و معلولی توانمند به حساب میآید که از استعدادهایش تا به این سن به درستی استفاده نشد.
خودش میگوید؛ یک معلول تنها نمیتواند زندگی کند برای انجام یک سری از کارها نیاز به کمک و حمایت دارد، از کودکی تا به حال با حمایت و دستگیری خانوادهام بزرگ شدم ولی در این سن و سال آنها خود نیاز به حمایت دارند.
توانمندی در بحث اشتغال هم از نظر مالی و هم معنوی میتواند کمک بزرگی برایش باشد، شاید در سنین بالاتر توان و حوصله امروز را نداشته باشد، از مسؤولان در بهزیستی تقاضای حمایت دارد.
این فقط بخشی از دغدغههای این معلول ساروی بود، پای صحبت با او به میان آمد دردودلهای بسیار داشت که برخیها را نمیتوان بیان کرد، فقط این را بگویم که زندگی برای یک معلول آن هم زن معلول بسیار بسیار سخت و طاقت فرساست؛ او تمایل دارد زندگی مستقلی هم تشکیل بدهد...
لابد گاهی امیدش ناامید میشود، دست و پایش میلرزد و به دنبال آن عصای در دستش، ناگهان به زمین میخورد به دنبال دستی میگردد که بدون چشم داشت با لبخند از زمین بلندش کند، ولی جز سایه خودش کسی را نمییابد ولی بازم هم قدرتمندانه میایستد.
در شهر ساری بیش از ۸ هزار معلول وجود دارد؛ اما زمانی که میبینیم معلولان شهرمان با غرور سرشان را بالا گرفته و صورتشان را باسیلی سرخ نگه داشته و توانمندی را در وجودشان نمایان میسازند تا بتوانند فرد مهمی در جامعه شوند بارقهای از امید در دل روشن میشود...
بیشک حمایت از جامعه معلولان وظیفه همه است، حتی وظیفه خود معلولان به یکدیگر، حال که در کشورمان از تحریمها رنج میبرد، و پرچمدار این انقلاب عظیم از ما حمایت از اشتغال و تولیدات داخلی را میخواهد، حمایت از معلولان در راه ارتقای بعد فرهنگی و آموزشی هم از وظایف مسؤولان و همه مردم است.
نظر شما